عسلم... ما هرروز با آژانس میریم مهد کودک.بابایی وراننده ها همیشه از یه مسیر مشخصی وارد خیابون مهدت میشن.دیروز این اقای راننده میخواست از یه جای دیگه بره.به محض اینکه مسیرش عوض شد,شما داد زدی : آقا کجا میری؟؟مهد من که از اینوری نیست!!! من اصلا حواسم نبود.اما تو دقتت خیلی زیاده... راننده که مرده بود از خنده.همش برمیگشت و به تو نگاه میکرد میگفت: « خانم این بچه چند سالشه؟ماشالا....ماشالا»...بهت افتخار میکنم جوووون من... امروز به من میگی مامانی من میتونم تنهایی برم مهد کودک.اول زنگ میزنم به شماره آژانس_نمی دونم شمارشو از کجا یاد گرفتی _ بعدش میگم روبه روی اداره گاز لطفا.... یه عالم کلمه از بن بن بن یاد گرفتی. دختر...